تو از آنِ كه هستي اي پري سيماي گل گيسو ؟
كه گاهي مي روي اين سو و گاهي مي پري آن سو
پري سان مي پري در خلوت انديشه هاي من
نمي دانم چه مي خواهي از اين دالان تو در تو
شبيه سيب كه با گونه هاي سرخ مي خندد
تو شرم و شوق را گنجانده اي در چهره خوشخو
ازهمون بنده خداي پاييني ...