گفتا : توازکجايي کآشفته مي نمايي ؟
گفتم : منم غريبي از شهر آشنايي
گفتا : کدام مرغي کز اين مقام خواني ؟
گفتم : که خوش نوايي از باغ بي نوايي
گفتا : زقيد هستي رومست شو که رَستي
گفتم : به مي پرستي ،جستم زخود رهايي
گفتا : زجوي نَيَرزي ،گر زهد و توبه ورزي
گفتم : که توبه کردم از زهد و پارسايي
گفتا :به دل ربايي ما را چگونه ديدي ؟
گفتم :چوخرمني گُل دربزم دل ربايي
گفتا :بگو که خواجو درچشمِ ما چه بيند ؟
گفتم :حديثِ مَستان سِري بُوَد خدايي
(خواجو)
عزيزکم ياسي جون بسيار زيبابود.