بسم الله ارحمن الرحيم
امروز خداي من مرا شگفت زده کرد بازهم من از نو عاشقش شدم ...
خوشي هايم را شک کردم به مهربانيش وخواستم که آن کمي دورتر از منم شاد باشه به بهانه ايي هرچند کوچک ...
اما نميدونم چرا هميشه لابلاي زندگيم پر است از غمگينه هاست ...
من شادم از لطفت خداوندا ولي دلمشغوليهايم جاي ديگريست ...
تا با شادي رفتم سمتش تا اورانيز شاد سازم ديدم باز بيحاليش ناي اورا از زندگي گرفته ...
رفتم بگم که ... ولي اون زودتر منو از حاله خودش فهموند ...
چه قدر سخت است ببيني بهترينهايت درحاله ...
ومن چه ميتوانم انجام دهم خد جز ناله وزاري کردن به آستانه درگهت اي مهربان ... اشک است که همسفره زندگيم شده و تنهاييهايم که با يادت پرميکنم خداي رحمانم به داده غم هايم برس ...
وقتي دوري تنهايي نزدکه
قلبم يتو ميترسه تاريکه ...