غمه انتظار کشت مرا
هرجمعه ميگوييم اين يکي حتمن هست
مي آيد وديگر غمي دربرمان نيست
ديگر نميبيني عزيزي درد ميکشد وهيچ کاري ازت برايش برنمي آيد
جز آنکه دستانت به خدابرسد ...اما نمي دانم من گنه کار وخطاکار دعاي آن آدمه خدايي چرا برآورده نمي شود ...
همه ميگويند شايد ....شايد ....شايد ....
عمرم را که نگاه ميکنم چقدرشايد هايش زياد هستند چرا ؟
ولي بازم هم ميدانم که شايد ....
او مي آيد باخيالي خدايي ...نگاهي زهرايي ... عزمي علوي او مي آيد ياس تباري از آل محمد ...اومي آيد ...او مي آيد ...
شايد ...