سلام ياسي جون دلم برات بيه ذره شده کجايي
يه سه روز نبودم دلم برا همتون تنگيد رفته بوديم اهواز از طرف مدرسه اتازه دلم مي خواست پلاسم ببينم اما شرايط مناسب نبود
حالا خودت خوبي ابجي
عکس تـــو را
ســــــــلام..
بسيار بسيار بسيار عالي بود... حرف نداشت..
ياد اين نوشته مرحوم حسين پناهي افتادم كه ميگه...
مي خواهم برگردم به روزهاي كودكي..آن زمان ها كه : پدر تنها قهرمان بود..
عشق تنها در آغوش مادر خلاصه ميشد...
بالاترين نقطه ي زمين شانه هاي پدر بود...
بدترين دشمنانم خواهر و برادر هاي خودم بودند ..
تنها دردم زانوهاي زخمي ام بودند ...
تنها چيزي كه ميشكست اسباب بازي هايم بود..
و معناي خــــــــداحافظ تا فردا بود....
راستي قالب نو مبارک ...
من از نهايت شب حرف ميزنم
من از نهايت تاريکي
و از نهايت شب حرف ميزنم
اگر به خانه من آمدي براي من اي مهربان چراغ
بيار
و يک دريچه که از آن
به ازدحام کوچه ي خوشبخت بنگرم
فکرکنم از فروغ فرخ زاد باشه ...
سلام کوچولوي امروز ...بزرگ ديروز..
ميبينم بعضيا آپ ميکننو ...ديگه ديگه ...
ياد اين افتاد
باز باران باترانه ...
خيلي قشنگه خواهري ...منم همينطور ...
آي آدمها که درساحل نشسته سرد و...
يک نفر دارد ....