ساغرم آيينگي کرد و جهاني يافتم وان جهان را بي کران در بي کراني يافتمجسته ام آفاق را در جام جمشيد جنونهر چه جز عشق تو باقي را گماني يافتم شبنم صبحم که در لبخند خورشيد سحرخويش را گم کردم و از او نشاني يافتمساحل آسايشي نبود که من مانند موج رفتم از خود تا در اين دريا کراني يافتمدر بيابان طلب سرگشته ماندم سال هاتا دراين ره نقش پاي کارواني يافتمروشني بخش گلستانم چو ابر نو بهاروين صفاي خاطر از اشک رواني يافتمچشم بستم از جهان کز فرط استغناي طبع در دل بي آرزوي خود جهاني يافتم
"محمد رضا شفيعي کدکني