سلام...
حال من خوب است..
ملالي نيست جز گم شدن خيالي دور كه مردم به ان شادماني بي سبب مي گويند...
بااين همه اگر عمري باقي بود طوري از كنار اين زندگي ميگذم كه نه زانوي اهوي بي جفت بلرزد ونه اين دل ناماندگار بي درمان...
تايادم نرفته بنويسم..ديشب در خوابم سال پر باراني بود...
خواب باران و پاييزي نيامده...دعا كردم كه بيايي با من كنار پنجره بماني...باران ببارد...اما دريغ كه رفتن راز غريب زندگي ست..رفتي پيش از اين كه باران ببارد..
ميدانم دل من هميشه پر از هواي تازه نيامدن است..
انگار كه تعبير همه رفتن ها هرگز نيامدن است...
بي پرده بگويمت...
ميخواهم تنها بمانم در را پشت سرت ببند...
بي قرارم.. ميخواهم بروم...ميخواهم بمانم...
هذيان ميگويم...نميدانم...
نه عزيزم نامه ام بايد كوتاه باشد..ساده باشد و بي كنايه
پس از تو مينويسم...
سلام...حال من خوب است...اما تو باور نكن....