خوابم نمي برد..
بغض روي ثانيه هايم راه مي رود...
دوباره تو را كم آورده ام...
تو را.....و عطر صبوري هايت را....
هيچ ميدانستي؟
هيچ كس به اندازه تو مرا نمي فهمد...
اين را خودم هم امشب فهميدم...
وقتي كه نبودن هايت را در ثانيه هاي بغض آلودم نفس كشيدم....
جاي خالي تو با هيچ كس پر نميشود....
با هيچ كس......و هيچ چيز.....
سلام ياسي جان...
بسيار زيبا به قلم آوردي دلتنگيت رو...
نميتونم حرفي بزنم...جز اين كه من صبوري رو از تو آموختم...ميدونم صبوري...نگراني ندارم...