پر ميکشم از پنجره ي خواب تو تا تو
هر شب من و ديدار،در اين پنجره با تو
از خستگي روز همين خواب پر از راز
کافيست مرا،اي همه خواسته ها تو
ديشب من و تو بسته ي اين خاک نبوديم
من يکسره آتش،همه ذرات هوا تو
پژواک خودم بودم و خود را نشنيدم
اي هرچه صدا،هرچه صدا،هرچه صدا-تو
آزادگي و شيفتگي مرز ندارد