• وبلاگ : ميناي دل
  • يادداشت : خدايــــــــــــــــــــــــم باش....
  • نظرات : 6 خصوصي ، 192 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + فاطمه اعتمادي 
    بگو ياسي جونم خاطرتو
    بچه ها بگين »
    پاسخ

    من يه بار تو دانشگاه سر كلاس با چند تا از دوستا سركلاس جزوه مي نوشتيم بعد چند نفر از اقا پسرا جلوي ما نشسته بودن خلاصه موضوعي شد مام طبق عادت چون نمي تونستيم حرف بزنيم رو كاغذ مي نوشتيم مي داديم بهم بخونيم ديگه اخر كلاس كه شد كاغذ حرفايي كه نوشته بوديم دست من موند منم گذاشتم لا جزوه ام اقا بعد كلاس همون اقا پسر كه سوژه اش كرده بوديم اومد گفت كه اگه جزوه تون كامل بديد من بنويسم دوستام گفتن كه جزوه من كامله منم دادم بهش ورفت روز بعد كه جزوه رو اورد داد بهم تشكر كرده خواستم برم كه گفت راستي اين كاغذ لاي جزوه تون بود من گرفتم اما تا چشمم خورد واي اب شدم رفتم تو زمين هيچي نگفتم اونم نامردي نكرد گفت خوبه كه ادما هميشه قرار نيست حرفايي كه باهم ميزنن رو بنويسن والا همه اب ميشدن ...