• وبلاگ : ميناي دل
  • يادداشت : دليـــــــــــــــــــــل زندگي...
  • نظرات : 4 خصوصي ، 26 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     

    3لام

    هيشکي تو زندگي بي پري ناز نيست!! دلخستگي هايمان را به بغضهاي نترکيده گره مي زنيم و آنگاه در ريل قطار زندگي وا مي نهيم تاشايد پرنده اي رها از بالاي درختي سبز بر آنها نغمه اي تلخ سردهد.

    + شبنم 
    من برات دعا کردم...

    تو هم واسه من دعا کن...
    + نوريان 
    ياااااااااااااااسي کامنتهاي پست اول قاتي کرده.....
    هيچي شارز ندارم...
    خط مامانم هم اس فرستاده نميشه....
    بيا وبم بگو چيکار کنم@!؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    + ؟ 
    شب ساعت 21

    زن ايراني قديم: در حال چاق نمودن قليان آقاي همسر ميباشد.

    زن ايراني جديد: در رستوران ، پيتزا ميل مي‌فرمايند.

    شب ساعت 22

    زن ايراني قديم: رختخواب ها را پهن کرده است براي خوابيدن . در حال ريختن گل سرخ روي متکاي آقاي خانه است تا خوش بو شود.

    زن ايراني جديد: در حال غرغر کردن بر سر وضعيت ترافيک است.
    + ؟ 
    تفاوت زن ايراني قديم با زن ايراني جديد!! (آخر خنده)
    صبح ساعت 5

    زن ايراني قديم: به آهستگي از خواب بيدار مي‌شود. نماز ميخواند و سپس به لانه مرغها ميرود تا تخم مرغها را جمع کند.

    زن ايراني جديد: مثل خرچنگ به رختخواب چسبيده و خر و پف ميکند..

    صبح ساعت 6

    زن ايراني قديم: شير گاو را دوشيده است ، چاي را دم کرده است ، سفره صبحانه را با عشق و علاقه انداخته و با مهرباني مشغول بيدار کردن آقاي شوهر است.

    زن ايراني جديد: باز هم خوابيده است.

    صبح ساعت 7

    زن ايراني قديم: مشغول مشايعت آقاي شوهر است که از در خانه بيرون ميرود و هزار تا دعا و صلوات براي سلامتي شوهر کرده و پشت سرش به او فوت ميکند.

    زن ايراني جديد: هنوز خوابيده است.

    صبح ساعت 11

    زن ايراني قديم: مشغول رسيدگي به بچه ها و پاک کردن لپه براي درست کردن ناهار است.

    زن ايراني جديد: تازه چشمانش را با هزار تا ناز و عشوه باز کرده و با دست در حال بررسي جوش هاي روي کمرش است.

    ظهر ساعت 12

    زن ايراني قديم: مشغول مزه کردن پلو به جهت تنظيم نمک آن است.

    زن ايراني جديد: در حال آرايش کردن با همسايه طبقه بالا در مورد انواع پازيشن هاي جديد جهت چيز صحبت مي‌کند.

    ظهر ساعت 13

    زن ايراني قديم: در حال شستن جوراب و لباس‌هاي آقاي خانه درون تشت وسط حياط خلوت ميباشد.

    زن ايراني جديد: در حال روشن کردن ماشين لباسشويي ، ماشين ظرفشويي و البته غرغر کردن است…

    ظهر ساعت 14

    زن ايراني قديم: در حال ماليدن پاي آقاي شوهر که براي خوردن ناهار به خانه آمده است ميباشد. جهت حض جميل بردن آقاي شوهر ، دامن گل گلي خود را پوشيده است.

    زن ايراني جديد: در حال انداختن يک غذاي آماده درون مايکروفر بوده و در همان حال در حال تماشاي FashionTV مي‌باشد.

    ظهر ساعت 15

    زن ايراني قديم: در حال جارو کردن حياط خانه و تميز کردن لانه مرغها و بردن علوفه براي گاوشان مي‌باشد.

    زن ايراني جديد: با يکي از دوستانش به پاساژ صدف براي خريد رفته است.

    عصر ساعت 16

    زن ايراني قديم: مشغول شستن پاهاي کودکشان است که به دليل دويدن در کوچه خوني شده است.

    زن ايراني جديد: در حال پرو کردن لباس‌هاي خريداري شده است. در همان حال هم نيم نگاهي هم به شکم خود دارد که جديداً چاقي را فرياد مي‌کشد.

    عصر ساعت 17

    زن ايراني قديم: دم در خانه ايستاده است تا آقاي شوهر بيايد.

    زن ايراني جديد: در لابي نشسته است تا با آقاي شوهر به خريد برود.

    عصر ساعت 18

    زن ايراني قديم: براي شوهر خود چاي آورده و مانند يک خانم کنار شوهرش در حال صحبت با او است.

    زن ايراني جديد: از اين مغازه به آن مغازه شوهر بيچاره خود را مي‌برد.

    شب ساعت 19

    زن ايراني قديم: سفره شام را انداخته و شوهر را براي خوردن شام دعوت ميکند.

    زن ايراني جديد: هنوز در حال خريد است.

    شب ساعت 20

    زن ايراني قديم: در حال شستن ظروف شام ، کنار حوض خانه است.

    زن ايراني جديد: کماکان در حال خريد است.

    پاسخ

    ايول خيلي باحال بود مخصوصن اون خوابه صبح تا ظهرش.

    لم را چون انارى کاش يک شب دانه مى کردم

    به دريا مى زدم در باد و آتش خانه مى کردم

    چه مى شد آه اى موساى من، من هم شبان بودم

    تمام روز و شب زلف خدا را شانه مى کردم

    نه از ترس خدا، از ترس اين مردم به محرابم

    اگر مى شد همه محراب را ميخانه مى کردم

    اگر مى شد به افسانه شبى رنگ حقيقت زد

    حقيقت را اگر مى شد شبى افسانه مى کردم

    چه مستى ها که هر شب در سر شوريده مى افتاد

    چه بازى ها که هر شب با دل ديوانه مى کردم

    يقين دارم سرانجام من از اين خوبتر مى شد

    پاسخ

    مثل هميشه قشنگ بود مرسي.

    اگر از مرگ هم چون زندگى پروا نمى کردم

    سرم را مثل سيبى سرخ صبحى چيده بودم کاش

    دلم را چون انارى کاش يک شب دانه مى کردم

    عليرضا قزوه ...

    + حنانه 
    ولي مني که چنين پرتم از مراحل تان
    چگونه مي روم و مي رسم به ساحل تان
    فرشته ايد و از آن نمونه هاي عجيب
    که دردهاي زميني نمي کند ول تان
    به بند کردن دل هاي خسته مشغوليد
    و بند و تبصره نيز نيست شامل تان
    سپيده سر زد وقت است چشم بگشاييد
    به چشم آينه هايي که در مقابل تان
    شما تمام زمين حق آب و گل داريد
    و ما هميشه ارادت به آب تان گل تان
    قرار شد اگر بيائيد اگر و بگشاييد
    به آن دو دست سبک عقده از دلم دل تان
    خبر دهيد که گاوي کبوتري چيزي
    سر بريده ي ما هم که نيست قابل تان
    (اميرحسين اللهياري)
    پاسخ

    مرسي خوشل بود.
    + پلاس از سرزمين عجايب ... 

    تورفتي بعد تو حالم يه حالي مثله مُردن بود ...

    توهم تنها شدي اما کجا حالت مثه من بود ؟؟؟

    + مهديه 
    سلام ياسي . ولي نه داره بهونه زندگيم ميره

    ميان اين همه غوغا، ميان صحن و سرايت

    بگو که مي رسد آيا صداي من به صدايت؟

    مني که باز برآنم که دعبلانه برايت

    غزل ترانه بخوانم در آرزوي عبايت

    من و عباي شما؟ نه من از خودم گله دارم

    من از خودم که شمايي چقدر فاصله دارم

    هنوز شعر نگفته توقع صله دارم

    مني که شعر نگفتم مگر به لطف دعايت

    چقدر خوب شد آري، نگاهتان به من افتاد

    همان دقيقه که چشمم درست کنج گهرشاد

    بدون وقفه به باران امان گريه نمي داد

    هزار تکه شد اين من به لطف آينه هايت

    چنان که بايد و شايد غزل غزل نشدم مست

    که دست من به ضريحت در اين سفر نرسيده است

    من اين نگاه عوامانه را نمي دهم از دست

    اجازه هست بيفتم شبيه سايه به پايت؟

    دوباره اشک خداحافظي رسيده به دامن

    دوباره لحظهء ترديد بين ماندن و رفتن

    و باز مثل هميشه در آستانهء در من ـ

    کبوترانه زمين گير مي شوم به هوايت

    مربع

    سکوت کرده دوباره جهان براي من و تو

    نبود و نيست صدايي به جز صداي من و تو

    و مي روم به اميد دوباره هاي من و تو

    ميان اين همه غوغا ميان صحن و سرايت

    حميدرضا برقعي

    من امام رضا ميخوام ...


    زخمي ام التيام مي خواهم

    التيام از امام مي خواهم

    السلام وعليک يا ساقي

    من عليک السلام مي خواهم

    مستي ام را بيا دوچندان کن

    جام مي پشت جام مي خواهم

    گاه گاهي کمي جنون دارم

    من جنوني مدام مي خواهم

    تا بگردم کمي به دور سرت

    طوف بيت الحرام مي خواهم

    لحظه مرگ چشم در راهم

    از تو حسن ختام مي خواهم

    در نجف سينه بي قرار از عشق

    گفت لايمکن الفرار از عشق


    دارد دل و دين مي برد از شهر شميمي

    افتاده نخ چادر او دست نسيمي

    تسبيح دلم پاره شد آن دم که شنيدم

    با دست خودش داده اناري به يتيمي

    حتي اثر وضعي تسبيح و دعا را

    بخشيده به همسايه، چه قران کريمي

    در خانهء زهرا همه معراج نشينند

    آنجا که به جز چادر او نيست گليمي

    اي کاش در اين بيت بسوزم که شنيدم

    مي سوخت حريم دل مولا چه حريمي

    آتش مزن آتش در و ديوار دلش را

    جز فاطمه در قلب علي نيست مقيمي

    حالا نکند پنجره را وا بگذاريم

    پرپر شود آن لاله زخمي به نسيمي

    حميدرض برقعي

    يعني خيلي خيلي خيلي قشنگه ... خودم حال کردم شمام بکنين ...

    پاسخ

    اره اين كه اخرش بود ...
    + فاطمه اعتمادي 

    زندگي ديکته گفت وما همش غلط پشت غلط عشقو نوشتيم با الف

    نقطه گذاشتيم سر خط.........

    سلام يا سي جون خيلي قشنگ بود ممنون

    راستي منم تو وبم خيلي از نوشته هام مي زارم حتما بهم سر بزن عزيزم

    ياعلي

    سلام
    آپم
    خوشحال ميشم سر بزنين!
    پاسخ

    سلام چشم خدمت ميرسم.
       1   2      >