معصومیت از دست رفته....
گاهی یک پرنده ام
که با بال هایی از یادتو اوج می گیرم
وروی درختی از عشق مینشینم
وبه سوی تو پرپر می شوم...
گاهی یک مسافرم
که خسته از جاده های شک ودودلی
برشانه های مهربانت تکیه می زنم
واز مهر تو لبریز می شوم...
گاهی یک کودکم
که شادمانه درمیان عطرنارنج ها توراجستجو میکنم
از درخت تردید بالا میروم
وازنگاه ابریشمین تو سرازیر می شوم...
گاهی یک کاغذم
که بی هدف در طوفان گناه وتزویر
می غلتم واز تو دور می شوم...
آری!
ای مهربان ترین خدایم!
از تو می گریزم و دور می شوم ;
برای همه ی لحظه های زیبایی که به دست های من تباه شد...
برای همه ی دیروزهایی که می توانست بی دلشوره بگذرد...
برای همه ی فرداهایی که می توانست سرشار از باران باشد وعشق....
به من بنگر...
که چگونه گناه در سلول هایم رخنه کرده است
ومن هنوز هم خوابم...
کجاست معصومیت از دست رفته ی کودکیم؟
کجاست عطر یاس پیچیده در نمازم؟؟
کجاست بازباران با ترانه؟
کجاست سجاده ی نیازم؟
تورامیان کدامین کوچه پس کوچه ی کودکی ام جا گذاشتم؟؟
ای بکرترین مهربانی!!!!!
دروازهای اسمان را به من نشان بده...
فانوس های مهربانی را برسرراهم بیافروز
تادربیابان مه آلود گناه گم نشوم....
دررویاهای پرفریب دنیا تنها رهایم مکن
وعشق را درزندگی ام جاری کن...
ای اولین نامی که شنیده ام!
دلم می خواهد در هوایی که عطریاد تو جاریست
تنفس کنم و
تنها برای تو شعر بگویم...
یاخالق کل شی...
ادامه مطلب